باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

حضور وبلاگنویسان لر زبان در آسایشگاه سالمندان صدیق

امروز سعادتی بود که اول به لطف خدا و دوم به لطف آقای قاسمی  رضاپناه و استاد رئوف در آسایشگاه سالمندان گرد هم آییم و ساعات خوشی را با هم سپری کنیم... 

با اجازه از آقای قاسمی چون از قلم ایشان لذت بردم این مطلب را از زبان ایشان برایتان نقل می کنم..... 

******************************** 

جای همه شما دوستان وبلاگ نویس خالی بود.....

 روز 30 تیر ماه ۱۳۹۱ ؛ با حضور وبلاگ نویسان لر زبان  ، بازدیدی از آسایشگاه سالمندان صدیق خرم آباد بعمل آمد .  در این بازدید  گروه های مختلف وبلاگنویسان حضور یافته و از نزدیک با سالمندان عزیز دیدار و گپ و گفت داشتند. این مراسم پذیرای حضور 20 نفری وبلاگنویسان  بود .

اول اینکه : آنچه در این حضور  بیشتر  به چشم آمد همدلی و همراهی ؛ لر زبانان عزیز  بود . و شاید بتوان از این حضور  بعنوان چراغی برای فعالیت اجتماعی آتی یاد کرد . فعالیتهایی که اتحاد  قلبی این قوم را مستحکم تر میکند و ما را امیدوار می کند که خود و فرزندانمان از فضای مجازی بهره  کافی را در جهت اعتلای آداب و فرهنگ این دیار بکار گیریم .

دوم : صرف نظر از اینکه هریک از سالمندان می تواند سالهای پایانی زندگی خود را در خانه سالمندان یا غیر از این مکان سپری نماید هریک از افراد می تواند در آینده صاحب یکی از این تختها باشد.  پس چه خوب است ما  اینک ضمن حضورمعنوی  در این مکان مقدس ؛ با گردانندگان این مراکز همکاریی بیشتری داشته باشیم و آنها را تنها نگذاریم

 البته برای سالمندان محترم نیز این عیادت موثر است زیرا این افراد سالهای پایانی عمر خود را دور از نزدیکان خود سپری می نمایند , لذا دیدار از آنها در تلطیف روحیه و خوشحالی ایشان موثر است و همین موجب خشنودی حضرت حق است . و جا دارد از مسئولین و کارکنان این مرکز کمال تشکر را داشته باشم که با زحمات خود محیطی بسیار دلنشین برای آنها آماده کرده اند

در پایان بر خود لازم میدانیم به رسم ادب و احترام نام حاضرین  را ذکر نموده و از حضورشان کمال تشکر و قدردانی را داشته باشیم

تشکر و سپاس از :

استاد هوشنگ رئوف-- شهرام شرفی   رضا جایدری- رضا رضا پناهحاج محمد میرزاوند -  علی رضا کرمی -   انسان خالق  (امیر داودی ) - محمد رضا روزبهانی از تهران  - علی کوماس جودکی   - جلال قربانی    - عزت درگاهی    باد صبا(علی کاظمیان) -شمس الدین آورند -علی و  امیر رضا قاسمی  و این حقیر  -و  خانم سپهوند - خانم ناهید زکیان -۰۰۰۰  و خانم پریچهرچگینی نیز که از گیلان دقیقه به دقیقه پیگیر چگونگی حضوردوستان  در این محفل بود. 

 

 

استاد هوشنگ رئوف 

 

 

 

 

  

 

 

منبع و عکسها:برادر عزیزم آقای قاسمی

http://abdy2007.blogfa.com/

خیام

من بی می ناب زیستن نتوانم

 

بی باده کشید بارتن نتوانم

 

من بنده آن دمم که ساقی گوید

 

یک جام دگر بگیر و من نتوانم 

 

حکایت پند آموز

نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند که در دوران کودکی ، یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد ، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد . اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد . با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند ، تا این که پروانه خروج خود را آغاز می کند . اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد می میرد.  

او می گوید : (( بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم . آن جنازه ی کوچک تا به امروز ، یکی از سنگین ترین بارها ، بر روی وجدان من بوده است . اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه حقیقی وجود دارد : فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان . بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن شاهد بودن وسختی کشیدن عزیزان و صبوربودن و مقاومت کردن ، و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خدا برای زندگانی ما و فرزندانمان برگزیده است

اگرپوسته تخم مرغی که ترک خورده و جوجه میخواهد سر از تخم بیرون آورد به شکستن آن کمک کنید یقین بدانید پس از مدتی جوجه بیمار خواهد شد باید جوجه سختی بکشد تا پوسته را بشکند تا سالمتر و قویتر پا به زندگی گذارد

نگذارید هیچ چیز و هیچ کس جلوی شما را برای رسیدن به موفقیت بگیرد

بگذارید فرزندانتان زمین بخورند تا تجربه کنند اینقدر آنها را یاری نکنید

هیچ وقت نگران شکست ها ی فرزندان خود نباشید ، چراکه همان شکست شاید ، رهگشای موفقیت و درخشش او باشد

هیچ گاه بار مسئو لیت کسی را به دوش نکشید

جلوی تحقیر شدن او را نگیرید

آسیب های او را به جان نخرید

بگذارید تا همین فشارها موجب شکوفایی او شوند

دانه ای که سعی دارد خود را از دل خاک به بیرون بکشد را ، از خاک در نیاورید

پیله پروانه ای که خود را با سختی از درون به بیرون می کشد را ، پاره نکنید

پوسته تخم مرغی که جوجه ای سعی دارد آن را بشکافد و بیرون بیاید ، نشکنید

چرا که شما دریچه های خروج از عالم تاریک و تنگ و رنج آور را به روی آن ها خراب می کنید و مانع پیش روی آن ها در مسیر رشدشان می شوید

گاه تنها تماشا کردن این صحنه ها کافی است

بر خودخواهی های خود غلبه کنیم

بر حس مالکیت خود

بر طمع خود

بر زیاده خواهی ها

و

عواطف آسیب رسان خود

مسلط شویم

و دریچه های خیر را به روی فرزندانمان بگشاییم

به امید شکوفایی عزیزانمان

. . . . . . . . . . .

  

سخنان بزرگان...۲

نیمی از مردم جهان، افرادی هستند که چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستن 
 
ونیم دیگرافرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند ،اما همیشه در حال حرف زدن هستند
 
 
(رابرت لی فراست Robert Frost) 
هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آنـرا بـنـویـسی
 
چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آنـرا امـضـاء کـنـی
 
وچـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی
 
 
" نـاپـلـئـون بـنـاپـارتـــــــ "... 
 
اگر یکـــ سال ثمر از کاری را خواستی گندم بکار، اگر دو سال خواستی درختـــ بکار 
 
اما اگر صد سال ثمر خواستی به مردم یاد بده 
 
 
کـنـفـوسیـوس -- Confucius " 
 
 
 
تنها کاری را تا فردا کنار بگذار،
 
که حاضری بمیری بدون اینکه انجامش داده باشی
 
 
(پابلو روئیس پیکاسو-- Pablo Ruiz Picasso) ...  
 
 
درد من مرگــــ مردمی استـــــ که گدایی را قناعتـــ ، بی عرضگی را صبر وبا تبسمی بر 
 
لبـــــ این حماقتها را حکمتـــــ خدا مینامند
 
 
گاندی

داستان

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!

روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:

"واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!"

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!

اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.

 

 

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟

اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم...

آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:

گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:

"خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم...

با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده...اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!"

 

لاینل واترمن 

دردو دل

"درد دل زن ایرانی با مرد هموطنش"
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود!

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود!

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود!

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم!

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی!

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!

نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت.

من با تو برابرم، مرد

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی

احتیاجی ندارم که تو حامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم

به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی!

گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند

امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی

حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد

خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود

هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد

ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...

 



و این هم "درد دل مرد ایرانی با زن هموطنش"
پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود!

سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را به آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود

در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی و بروی خودت هم نیاوردی

زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد آب گل آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد

در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم

در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم میگفتی یا دیوانه است یا مرض دارد

در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده، کفرم درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار

دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست دارم به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم

آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند و تو که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد

من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر سه میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت

صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی یادت هست میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!

عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود

عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟ دلت نمیخواهد همسر پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!

من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو

خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام

وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان

آری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند

تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند

آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند

خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم

در کنار هم، من و تو ای هموطن، بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض جنسی مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر

و تو ای دوست من! اگر این درد دل ها را شنیدی و احساس کردی میتوانی خود جزیی از این داستان باشی، برای سایر مردان و زنان این سرزمین نیز ارسال کن.
 
منبع: گروه اینترنتی ایران سان

شعر امروز

در پیش بیداران چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم زدل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل درسینه جوشم همچومل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا بر گزینم پیشه ای
اخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
ز آن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب ازپاکیم
خاکی نی ام تا خویش را سر گرم آب گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

حق زندگی

سلام به همه دوستان خوبم.امروز متنی از یکی از دوستان در مورد حقوق خانمها برام فرستاده شدکه به نظرم خیلی زیبا و آموزنده میومدمنم تصمیم گرفتم اونو واسه شما عزیزان بزارم 

امیدوارم که همچین نوشته هایی تلنگری باشه واسه ما مردها 

یا علی 

 

سخن روز : زنانیکه می خواهند مرد باشند زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .الکساندر دوما
ادامه مطلب ...