باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

به بهانه سالروز درگذشت پهلوان شهرمان

به من حق بده آقا ! 

یادداشتی از بهرام سلاحورزی

نقال باید دل اش را داشته باشد و بگوید : تهمینه در مرگ سهراب ؛ چه دردی کشید و چگونه « فرو بردناخن دو چشمش بکند .

 بهرام سلاحورزی : درک اش سخت است اما، به من حق بده. آقا! مگرمی شود آدم زیرباران جلوی پایش را بخوبی ببیند.اصلن وقتی ابرهای همه ی عالم درچشمه ی چشم هایم جمع شده چطور می توانم تشخیص دهم ، این تویی میان آن همه گل ، یا مهربانی نگاه تو است که هاله ای ازرنگ و زیبایی بر سر گل ها ریخته است ؟

 حالاکه در سوگ ات نشسته ام  هی دارم فکر می کنم چقدر، چند سال و چند صد بارسختی سربالایی گونه های ات را به امید رسیدن به زلالی چشم های ات بالا کشیدم و هر بار که به لب زلالی چشمه ی چشم های ات نزدیک شدم از آن بالا که خیلی هم بلند بود، مثل بچه ای ُسر خوردم تا جلو پاهای ات ؟

راستش را بخواهی از لحظه شنیدن خبر تلخ، تا الان که نگاهم رج به رج گره بسته است درچشم های ات و این حلقه ی گل ، چقدر دلم می خواهد یک بار، برای اولین و آخرین باروشاید هم همیشه بنویسم ات .

اما، یاد حرف سال های قبل ات که می اقتم و این که: _ فلانی باور کن سخت است حرف زدن و با تو گفتن ._ انگار جسمی تیز در چشم های ام جابجا می شود و تا دل ات بخواهد اشک برگونه های ام می ریزد .

آقا ، چرا این جور می فرمائید ، کجای اش سخت است ؟ اصلن آقا ، خیلی هابه من گفته اند ناگفته های ات را ...

نه !

شما این - نه !-  را گفتی و چه با صلابت هم . صلابتی چنان که جرات سماجت را از من می گرفت .     

 آقا !

تصورش سخت است خیلی هم !

 واقعیت این که اصلن گمان نمی کردم امروزی برسد و بغضی چنین رج به رج گره بر گلویم بزند،غم پنجه در جانم افکند و حسرتی تا همیشه دلم را بسوزاند که چرا سماجت نکردم، چرا اصرار نکردم ؟

 نمیدانم چرا هروقت به تو می رسیدم یادم می رفت قسمتی هم از کار روزنامه نگاری اصرار و سماجت است . یعنی خودم فراموشم نمی شد . تو آنقدر صلابت داشتی که در برابرت هم آموزه های ام یادم می رفت ، هم جرات اصرار را از دست می دادم  .

اما آقا، خدا خیرت بدهد می بینی حالاچقدر کارم سخت شده است ؟       

آخرمن کجا و نقل تو کجا ؟

آقا !

 نقال باید نفـس نفـس شاهنامه را زیسته باشد و ازپیشین نیاکان تا پسین فرزندرستم را بخاطر داشته باشد. نقال باید صدا و نای و دم ش چونان حد یث آشنا یش گرم ، گرم باشد.

تا بگوید :

 «قصه است این ، قصه ، آری قصه درد است .

 شعر نیست ،

این عیار مهروکین مرد و نامرد است .»

آقا !

 نقال باید بداند چگونه و چرا کاووس پس از مرگ سهراب فریاد می زند: « شهریاری خریدم به هزار نفرین،» و بعد هم جامه و تاج شاهی به زمین اندازد و بر مرگ سهراب مویه کند و خاک بر سر ریزد.

آقا!

نقال باید بداند، ستاره‌ شناسان،  چه سرنوشتی پریشان و دردناک برای سیـاوش پیش‌ بینی کردند وهم او چگونه «آیین سوگند»به جای آورد وپیش روی مردمی که گرداگرد کوهی آتش، جمع شده بودندوچشم ازاوبر نمی‌داشتند. بر اسب نشست و به درون کوه آتش شتافت:

 سیـاوش بر آن کوه آتش بتاخت          نشد تنگ ‌دل، جنگ آتش بساخت

ز هر سو، زبانه همی برکشید          کسی خُود و اسب سیاوش ند ید

تا مردمی که همه، نگران و چشم به راه اش بودند فریاد شادی برآورند که سیـاوش به تندرستی از آتش بیرون آمد . بی آنکه بر جامه سپیدش، غباری از تیرگی و سیاهی باشد! وهم با خود بگویند اگر این آتش، آب هم بود جامه و تن سوار را می‌آلود.  اما،دیدید این بی‌گناه چگونه از آتش گذر کردو بی‌هیچ آسیبی از آن بیرون آمده !

یکی شادمانی بُد، اندر جهان          میان کهان و میان مهان

همی داد مژده، یکی را دگر         که بخشود بر بی‌گنه، دادگر

آقا !

نقال باید دل اش را داشته باشد و بگوید : تهمینه در مرگ سهراب ؛ چه دردی کشیدو چگونه « فروبردناخن دو چشمش بکند . »

آقا !

نقال باید بلد باشد درد را چنان بیان کند که «هرآن کان شنید زار برآن گریست. »

مرآن ‌زلف ‌چون ‌تاب ‌داده کمند   
به انگشت پیچید و از بن بکند
بسر برفکند آتش ‌و برفروخت
همی‌ موی ‌مشکین ‌بآتش ‌بسوخت 
همی ‌گفت ‌و می‌ خست ‌و می‌کند موی
همی زد کف دست برخوب‌ روی 
ز بس کو همی ‌شیون ‌و ناله کرد 
همه خلق را چشم پر ژاله کرد
آقا !

همه ی آنها که خبر مرگ ات را شنیدند و در پی اسب چوبینی که برآن سوار بودی تا آخرین منزل همراه ات آمدند ، دیدند چه جامه سپیدی بر تن داری . اما ، هیچ کدام شان نه ، توانستند ببیند خواهر و همسر و دختران ات تهمینه واروبهت زده دراندوهی سخت ازفاجعه ای که هنوزباورش نکرده اند تورا شیون می کنند ونه ، توانستند قبول کنند پهلوان شان ،کوه کوهان، مرد مردستا ن شان (محمد کریمی ) تا همیشه نگاه اش را بر جهان و هرچه دراواست می بند د و می رود تا خدا !

منبع : یادداشت منتشر شده بهرام سلاحورزی برای درگذشت حاج محمد کریمی در هفته نامه اقتصاد لرستان / تیر۹۰

مراسم سالگرد: سه‌شنبه۲۸ خرداد .  ساعت ۳ تا ۵ -مسجد حبیب بن مظاهر


حاج محمد کریمی مدیر کل اسبق تربیت‌بدنی لرستان روز ‌شنبه 26 خرداد  پیاده در حال عبور از عرض بلوار شریعتی خرم‌آباد بود که با  یک دستگاه خودرو سمند نقره‌ای رنگ تصادف کرد. راننده بی انصاف  از صحنه متواری ‌شد!مرحوم کریمی به بیمارستان شفا خرم‌آباد انتقال می‌یابد و در حالی که از ناحیه پا دچار شکستگی شده، تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد، اما به دلیل عدم اطلاع از شکستگی یکی از دنده‌های ایشان که باعث آسیب‌دیدگی ریه‌هایش شده است، متاسفانه دچار خفگی می‌گردد و عصر یک‌شنبه 28 خرداد 1391 به سن 73 سالگی فوت می‌نماید.حاج محمد کریمی در دهه 50، طی دو مقطع زمانی، مدیر تربیت‌بدنی آموزش و پرورش لرستان و دو سال نیز مدیر کل تربیت‌بدنی استان لرستان بود. وی اولین لیسانسه تربیت‌بدنی شهر خرم‌آباد به شمار می‌رود.

پیکر پاک حاج محمد کریمی صبح سه‌شنبه 30 خرداد 1391  در قبرستان خرم‌آباد به خاک سپرده شد .

یادش گرامی باد 


الهام کریمی :

درد بی درمانم را...اما چه کنم که بهت هنوز که هنوز است رهایم نکرده . . .

وظیفه ی من بود به دست بوس مردانی بیایم که با قلم هایشان در سال هجرت پدر التیام بخشیدند درد بی درمانم را...اما چه کنم که بهت هنوز که هنوز است رهایم نکرده هنوز فکر می کنم از این کابوس بیدار می شوم روزی ...مگر نه این که قرار بود فدایی منش پدر باشم مگر نه این که قول داده بودم بخودم که پیش مرگش باشم...
من در مقابل تمام شما نویسندگان شاعران وبلاگ نویسان لر سرتعظیم فرود می آورم و امیدوارم در شادی هایتان خدمتگزار کوچکتان باشم
پاینده باشید و رها از درد و غم
الهام کریمی

 به نقل از وبلاگ :چو ایران نباشد تن من مباد 

عبدالرضا قاسمی

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی آخرتی سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:57 http://residehayenachide.blogfa.com

سلام
با شعری تقدیمی به استاد تازه درگذشته «جلیل شهناز» به روزم

و کمی هم در د دل
دعوتید

چوایران نباشد تن من مباد/ قاسمی سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:31 http://abdy2007.blogfa.com/

سلام . خداوند این بزرگ مرد را قرین رحمتش کند

هادی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:06 http://donyaeshirenma.blogfa.com/

حضرت رسول(ص):
چهار چیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:
جوانی پیش از پیری
صحت پیش ازبیماری
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش ازمرگ

سلام بر شما علی آقای بزرگوار ضمن آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترم میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان هم بر شما مبارک باد[گل]

سلام هادی جان ممنونم از لطفت منم این روز عزیز را به شما تبریک میگم.شاد باشی و سلامت

هادی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:08 http://donyaeshirenma.blogfa.com/

ضمن سلام مجدد تشکر ویژه دارم بابت اطلاع رسانی و از خداوند متعال برای آن مرحوم رحمت و مغفرت و برای بازماندگان صبر مسئلت دارم

سلام هادی جان ممنونم از لطفت .خدا اموات شما را هم بیامرزد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد