باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

تلنگر

چند وقت پیش دوست و برادر عزیزم آقای قاسمی مطلب را در وبلاگش نوشته بودند بنام (تلنگر خدا و مرگی که نزدیک است .) اون موقع با خواندن اون مطلب کلی حالم گرفته شد، با اینکه قبلا اون را از زبان خود عبدالرضا شنیده بودم، ولی دیشب عینن و به واقع خودم در اون حال قرار گرفتم و آنوقت بود که فهمیدم خدای بزرگ چقدر به ما فرصت میده و ما قدر نا شناسی میکنیم .دیشب چون زیاد حال و حوصله نداشتم یه قرص خواب خوردم و زودتر از همیشه گرفتم خوابیدم و موبایلمم سایلنت کردم حدود 12 شب بود که همسرم بیدارم کرد و گفت:که داداشم زنگ زده و گفته به علی بگو زود بیا حال مادر خوب نیست.من که انگار برق بهم وصل شده بود سریع پا شدم و با داداشم تماس گرفتم و او همان جمله را تکرار کرد که زود خودت را برسون حال مادر خوب نیست ...من دیگه به این باور رسیده بودم که حتمن مادرم را از دست داده ام و او برای این تاکید دارد که بیا تا برای آخرین بار ببینمش، در طول مسیر همه اش به حضرت ابالفضل متوسل شده بودم و از خدا میخواستم که یک بار دیگر مادرم را ببینم و با یاد تماس بعد ازظهرمان می افتادم که می گفت فردا برایت دلمه درست کردم دیر نکنی و زود بیای...و اشک در چشمانم حلقه بسته بود و میترسیدم که این تماس هم  همانند آخرین تماس خواهرم باشد که دیگر هرگز ندیدمش و لرزه به اندامم می افتاد.وقتی به خانه پدری رسیدم دیدم که برادرم سر کوچه ایستاده و این تلاطم مرا بیشتر کرد وقتی جلوی پای او ترمز کردم او به این جمله بسنده کرد که منتظر آمبولانس است...من با عجله به داخل خونه رفتم و با چهره محزون پدر روبرو شدم و وقتی دیدم که سینه مادرم می طپد همانجا سجده شکر به جا آوردم ولی مادر مثل همیشه نبود به سختی نفس می کشید و به یک گوشه زل زده بودو رنگش پریده بود و جواب هیچکدام از حرفهای ما را نمیداد...آمبولانس که آمد بدون هیچ معطلی فورا او را به بیمارستان رساندیم من که نمی دانستم چکار میکنم با آقای قاسمی تماس گرفتم و به او گفتم که چه شده و ایشان هم سعی در آرام کردن من داشت... 

تا حدود ساعت سه ونیم در بیمارستان بودیم و پزشک آنجا چیز خاصی را تشخیص نداد و فشار خون و نوار قلب را طبیعی دانست؛و حدود ساعت چهار به منزل بازگشتیم در اینجا بود که جای خالی خواهرم را حس میکردم که اگر او بود به امور شخصی مادر میرسید ولی الحق همسرم و زن داداشم سنگ تمام گذاشتند و تمام کارهای او را انجام دادند؛مادر که یه کم حالش جا آمده بود به خوابی آرام رفت و پدرم ما را به خانه فرستاد و داداشم پیش او ماند؛ و امروز یکبار دیگر خدای بزرگ در رحمتش را بروی من باز کرد و وقتی که از خواب پا شدم به مادرم زنگ زدم و یکبار دیگر با صدای مهربان مادر روبرو شدم، که گفت: به عادت هر جمعه دیر نیای من منتظرتم و من با عجله به آنجا رفتم و اول دستش را بوسیدم و خدا را شکر کردم که او باز هم در میان ماست  و حمله دیشب به خیر گذشته بود. حال شما دوستان را به این روزهای عزیز قسم میدم که قدر اطرافیانتون را بدونید قبل از اینکه دیر بشه. امروز برای من روز عزیزیه چون خدای بزرگ دعایم را مستجاب کرد با اینکه همیشه قدر والدینم را میدونستم و سپاس گذار زحمات انها بودم ولی باز هم فهمیدم که محبتی که به اونها میکنم کمه خدایا ممنونم از این فرصت دوباره 

**************************************************** 

امروز روز تولد دوست و برادر عزیزم آقای عبد الرضا قاسمی هستش کسی که خیلی گردن من حق دارد و محبتش همیشه نثار من  و سایر دوستان میگردد جا دارد این روز عزیز را به ایشون و خانواده محترمشون تبریک بگم و از خدای بزرگ خواستار سلامتی و شادی روز افزون برای این عزیز باشم... 

اینم یه عکس با لبخند از آقای قاسمی که همیشه عادت داره موقع عکس انداختن اخم کنه بهش قول داده بودم به موقع این عکس را در وبلاگم میزنم و امروز همون روزه... 

 

عبدالرضا عزیز تولدت مبارک

سفر به نهاوند2/حمام حاج آقا تراب

این حمام مربوط به دوران قاجاره که از زیبایی و معماری خاصی در آن استفاده شده است و جالب ترین مکان آن جایی است که برای بیمارانی که مشکل ریوی و تنفسی دارند ساخته شده است.نکته جالب دیگر این بود که به گفته راهنما هنوز مردم شهر عروسها را به حمام آورده و وسائل پذیرایی را در انجا بعد از استحمام فراهم می کنندو به پایکوبی می پردازند.و اتاقی نیز برای امر حجامت در نظر گرفته شده بود...از بدو ورود با کوچه های قدیمی روبرو شدیم و یک سرباز مهربان که حتی بلیط از ما نگرفت و رسم مهمان نوازی را به جا آورد.حال سخن کوتاه میکنم و به گزارش تصویری آنجا میپردازم... 

 

 

 

 

لطفا برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب مراجعه نمائید

ادامه مطلب ...

سفر به نهاوند/گاماسیاب

سلام به همه دوستان عزیزم در روزهای آخر این هفته تصمیم گرفتم که از سفر بی بهره نشوم و با توجه به گرما بهترین انتخاب را شهرنهاوند دراستان همدان دیدم.صبح روز پنجشنبه به همراه خانواده دوستم راهی سفر شدیم برای رفتن به نهاوند بایستی به طرف شهر نور آباد رفته و ده کیلومتر مانده به آنجا که به سه راهی برخوردار معروف است مسیر را به سمت نهاوند تغییر داد.در کل مسافت بین خرم آباد تا انجا حدود 135 کیلومتر است.با جستجو در اینترنت با مناطق دیدنی آنجا بیشتر آشنا شدم که مهمترین آنها عبارتند از: سراب گاماسیاب حمام حاج آقا تراب معبد لا اودیسه و قلعه چهل نابالغان و سراب گیان که ما فقط تونستیم به سراب گاماسیاب و حمام تاریخی که مربوط به دوران قاجار بود برویم تقریبا هیچکدام از اهالی آنجا اطلاعی از معبد و قلعه نداشتند یکی دو نفری هم که آنجا را میشناختند مدعی بودند که انجا به مرور زمان ویران شده است و ما از گشتن بیشتر برای این دو جا منصرف شدیم .پانزده کیلومتر مانده به نهاوند سراب گاماسیاب بود که بسیار زیبا و خنک بود؛و چون آخر هفته بود بسیار شلوغ شده بود رودخانه زیبا و قرار گرفتن غاری در دل کوه جاذبه انجا را چند برابر کرده بود.تا حدود ساعت 5 در گاماسیاب به عکاسی و استراحت مشغول بودیم و بعد به سمت شهر نهاوند حرکت کردیم.من در ذهن خود شهر نهاوند را شهر خیلی کوچکی می پنداشتم ولی وقتی که به آنجا رسیدیم فهمیدم تصورم غلط بوده و شهری آرام با بافت تقریبا قدیمی با خیابانهای کم عرض ولی تقریبا بزرگتر از آن چیزی که من می پنداشتم بود.بعد از ورود به شهر به سمت حمام حاج آقا تراب به راه افتادیم و با دیدن این مکان واقعا خستگی راه را فراموش کردیم(در پست بعدی به عکسها و تاریخچه حمام بیشتر اشاره میکنم).بعد از بازدید از حمام به سمت مرکز شهر رفتیم که بسیار شلوغ بود و اغلب ستادهای انتخاباتی شورا ها در انجا بود ...خیلی اتفاقی یک مغازه اجناس قدیمی فروشی را پیدا کردم؛ که اجناسش اغلب بالای 50 سال قدمت داشت و بعضی از انها هم عتیقه بود.(در یک پست اختصاصی به اجناس و فروشنده محترم آن که با رویی گشاده به تمامی سئوالات من پاسخ داد می پردازم) و کلی اطلاعات از صاحب آن مغازه به همراه عکس گرفتم و بعد از انجا به دیدن بازار سر پوشیده ای به نام سنگ میل رفتیم متاسفانه بازاریهای آنجا اطلاع چندانی از تاریخچه آنجا و دلیل اسم گذاری آن به این نام نمیدانستند و فقط به یک ستون اشاره کردند که گفته میشد مربوط به دوران اتابکان است و به این خاطر آنجا را سنگ میل می نامند.بعد از دیدن ازبازار به سمت خانه یکی از دوستان همراهانم رفتیم و با استقبال گرم انها مواجهه شدیم و برای شام به سمت باغ آنها رفتیم که متاسفانه به دلیل روشن نشدن موتور برق مجبور به بازگشت به خانه شدیم.ولی خاطره ای زیبا از یک شب تاریک مخوف با باغهای پیچ در پیچ و یک استخر بزرگ و سرمای شدید در این فصل گرم برایمان به جا ماند.فردای انروز به سمت باغ دیگری از میزبان عزیزمان که بسیار با صفا و زیبا بود رفتیم و تا حدود هفت عصر انجا ماندیم (به جزئیات اشاره نمی کنم تا باعث خستگی شما نشم)بعد هم به سمت خرم آباد به راه افتادیم و حدود دو ساعت بعد با کلی خاطره و شاد به منزل برگشتیم . 

رودخانه کاماسیاب 

 

باغ دوستمان 

 

بازار قدیمی سنگ میل و ستون به جا مانده 

 

لطفا برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب مراجعه فرمائید

ادامه مطلب ...

گفتگو با اعظم مرادی- بانوی مستندساز و هنرمند لرستانی

“لهور”/اعظم مرادی؛ متولد اسفند ۱۳۵۸ ، با حضور فعال خود در عرصه ی مستندسازی، و نگاه انسانی و عاطفی نسبت به بن مایه های غنی فرهنگ قومی و آیینی، توجه به میراث گران بهای فرهنگ قومی و عشق و الفت با طبیعت زیبای لرستان، نگاهی در افق های دوردست جهت دست یابی به رشد و ارتقای فرهنگی جامعه و مجیط پیرامون خود دارد. این بانوی هنرمند و توانمند لرستانی تاکنون ۱۶ فیلم مستند در کارنامه ی هنری خود به ثبت رسانده است که همه نشان از دغدغه های اجتماعی و فرهنگی وی داشته و هنری که ایشان را در این راه مصمم نموده است.آن چه می خوانید حاصل نشستی صمیمی است که با وی داشته ایم:
آثار:
- میان تاریکی، ۱۳۸۲(انجمن سینمای جوانان ایران، دفتر خرم آباد )، نگاهی به معضلات اجتماعی و مشکلات اخلاقی
در خانواده ها ، حضور در جشنواره منطقه ای نگاه دوم، داستانی با موضوعی واقعی
- چهل سرود ، ۱۳۸۳(انجمن سینمای جوانان ایران– دفتر خرم آباد )، مستند داستانی با موضوع بومی در ارتباط با فال چهل سرود که در فرهنگ لرستان رواج بسیاری دارد.
کسب رتبه نخست در هفتمین جشنواره ی منطقه ای سینمای جوان، در بخش چشم انداز سرزمین زیبای من
- یاران کوچک، ۱۳۸۳ ، (حوزه هنری استان لرستان )، مستندی با نگاه به کودکان در روز عاشوراحضور در جشنواره آیین های عاشورایی لرستان
- روز دعا،۱۳۸۳ ( انجمن سینمای جوانان ایران – دفتر خرم آباد )، مستندی با تصویر و موسیقی درباره ی مراسم چهل منبر در لرستان
کسب رتبه نخست در بخش نماهنگ جشنواره آیین های عاشورایی لرستان
- طلای کثیف، ۱۳۸۴ ( صدا و سیمای شبکه استانی افلاک با مشارکت محیط زیست لرستان)، مستندی درباره باریافت و استفاده ی مجدد از مواد دور ریختنی
- عصر طلایی،۱۳۸۵ ( صدا و سیمای شبکه استانی لرستان)،مستندی تاریخی درباره ی مفرغ لرستان کسب امتیاز بالا و پیوستن به آثار فاخر سیمای استان ها،دریافت جایزه در هشتمین جشتواره منطقه ای سینمای جوانان منطقه ۳ کشور
- صدای آب، ۱۳۸۵ ( اداره کل حفاظت محیط زیست لرستان )،مستندی درباره ی آب
- ردپا، ۱۳۸۵ (ا نجمن سینمای جوانان ایران– دفترخرم آباد )داستانی انیمیشن–،داستان دو دست که با هم دوست هستند اما برای رسیدن به موفقیت به هم دیگر خیانت می کنند
- مهر خاموش، ۱۳۸۶ (انجمن سینمای جوانان ایران )، مستند داستانی،درباره ی کودکی معلول که محتاج مهر مادری است حضور در چهارمین جشنواره فیلم کوثر
- سقاخانه، ۱۳۸۶ (انجمن سینمای جوانان ایران )، داستانی، دختربچه ای که در بازی های خود سقاخانه را بازسازی می کند.
- سارا، ۱۳۸۶ ( نهضت سواد آموزی لرستان )، داستانی، درباره خانمی روستایی که برای باسواد شدن می کوشد
- ترنم طبیعت، ۱۳۸۷ ( اداره کل محیط زیست لرستان)، مستند، درباره آبشارهای استان لرستان
- نغمه های دست،۱۳۸۷ ( انجمن سینمای جوانان ایران – دفتر خرم آباد )، مستند داستانی، درباره سیر تحول پشم تا صنایع دستی مختلف استان
حضور در سی نهمین جشنواره بین المللی فیلم رشد
- ماشته، ۱۳۸۸ ( صدا و سیمای مرکز لرستان )، مستندی درباره دست بافته ی بومی استان کسب امتیاز بالا و پیوستن به آثار فاخر سیمای استان ها
- مادران سرزمین من، ۱۳۹۰ ( صدا و سیمای مرکز لرستان )، مستندی درباره پوشش زنان لر در گذشته، از مجموعه تولیدات فاخر سیمای استان ها
- نفس های جنگل،۱۳۹۱ ( صدا و سیمای مرکز لرستان)، مستندی درباره
از خروجی این مستند، “اشک ها و لبخندهای زاگرس” می باشدکه به صورت کلیپ تصویری ازتخریبات و زیبایی های جنگل های زاگرس سخن می گوید.
——————– 


- حضورتان در عرصه ی هنر فیلم سازی از کجاآغاز و تا به حال چه آثاری ساخته اید؟از سال ۸۳ به صورت غیر حرفه ای شروع به کار کرده ام در ابتدا با فیلم کوتاه نماهنگ داستانی و مستند را در سینمای جوان تجربه کردم .سینمای جوان اساتیدی داشت که خیلی جوانان را حمایت می کردند و با آن ها همراه بودند.از سال ۸۴ با “طلای کثیف” وارد صدا و سیما شدم .”عصر طلایی” را با موضوع مفرغ و ماشته ساختم که مستند ماشته امتیاز خوبی به دست آورد.بعد از عصر طلائی با دو کار که در خور تعریف نبوده و به صورت سفارشی ساخته شدند به کار خود ادامه دادم. بعد از آن “نفس های جنگل” ساخته شد . موضوع نفس های جنگل در راستای معرفی جنگل های استان و عوامل تخریب آن ها بود.در فاصله ی ساخت نفس های جنگل یک کار کوتاه تحت عنوان “اشک ها و لبخندهای زاگرس” که باز راجع به دردهای زاگرس و نابودی جنگل ها بود که بازتاب خوبی داشت .در حال حاضر کار جدیدم یک مستند است به نام “برای سرزمینم” که جریان یک محیط بان جوان است که به جنگ می رود و مفقودالاثر می شود و همه فکر می کنند که شهید شده اما وقتی بر می گردد همه متوجه می شوند که این طور نبوده و مجددن به شغل پر مخاطره ی محیط بانی مشغول می شو.د محیط بانی، که ما او را سوژه قرار داده و اشاره به گذشته او داریم اما با یک مونتاژ موازی جلو رفته و تا آخر داستان متوجه نمی شویم که این محیط بان همان است که داریم گذشته ی زندگی او را نشان می دهیم .در کنار این مسنتد هدف اصلی این است که شغل محیط بانی را به جامعه معرفی کنیم. سختی ها و دغدغه های این شغل و دوری از خانواده و مأموریت او از ازنا تا گهر در این فیلم به تصویر کشیده می شود .
کار دیگری که در دست اقدام داشته و انتظار می رود که حمایت صدا و سیما موجب ساخت آن شود وگرنه به صورت شخصی به آن می پردازیم. کار “طبیعت” است که راجع به سبد بافی در گذشته است و چگونگی استفاده درست مردم از طبیعت. این فیلم، با همه ی کارهایم متفاوت است و دوست دارم در یک مسیر مشخص نباشم ولی کار طبیعت را همیشه در کنار کارهایم می گذارم.
-شغل دراداره ی محیط زیست باعث خلق آثارتان شده یا کارهنری در مورد طبیعت باعث جذب شما در سازمان محیط زیست گردیده؟
من از سال ۷۸ در محیط زیست مشغول به کار شدم و آن موقع ۱۸ سال سن داشتم و تا یکی دو سال اخیر حتی همکارانم از فعالیت های من بی خبر بودند و بیشتر در مسیر میراث فرهنگی کار می کردم.
- نقش همسرتان به عنوان همکار هنری شما در کارهای تان چه گونه بوده است؟
آقای ترابی یکی دو سال اول که از سینمای جوان شروع به کار کردم به عنوان تصویر بردار به من کمک می کرد و سال های بعد که ازدواج کردیم و کارهامان جدی تر شد ابتدا به عنوان تصویر بردار و حالا به عنوان تهیه کننده در کنار من است.
-چالش های موجود در کار شما چه بود؟
نوع نگاهی که به جلو رفتیم تبلیغاتی نبود و انتفادی بود و باعث شده که زیاد حمایت نشویم ولی مدیرکل محترم سازمان محیط زیست استان جناب مهندس بازگیر، به خاطر نگاه عمیق شان ما را حمایت می کردند و به خاطر نگاه انتقادی فیلم موجب نشد که از حمایت ایشان بی بهره بمانیم. ضمن این که تأکیدات و راهکارهای خاص خود را داشتند.

-چشم انداز آینده تان نسبت به ادامه ی فعالیت های هنری چیست؟
تصمیم دارم این بار اگر مورد حمایت واقع شوم، به بحث شکار بپردازم.
- و سخن نهایی؟یک فیلم ساز دنبال ذهن آزاد است. دوست دارد به دغدغه های جامعه ی و چیزهایی که موجب فرهنگ سازی در همه ی عرصه ها بپردازد. یک فیلم ساز آزاد، به دنبال کار سفارشی نمی رود. او باید در انتخاب سوژه آزاد باشد. مشکل همه سوژه است و بودجه های ما با بودجه های سراسری خیلی تفاوت دارد. بودجه کم باعث می شود محدودیت ایجاد گردد و تجهیزات و عوامل حرفه ای استفاده نشود…. 

 

 

 

مصاحبه:علی کاظمیان 

منبع: لهور

ظرفیت هر انسان

از آدمها بُت نسازید، این خیانت است!

هم به خودتان، هم به خودشان،

خدایی می‌شوند که، خدایی کردن نمی‌دانند...!

و شما در آخر می‌شوید، سر تا پا کافرِ خــــــدایِ خود ساخته...!

                                               نیچه

 

 

برگرفته از چو ایران نباشد تن من مباد 

********************************************************** 

پیام بلاگ اسکای برای کاربران 

     کاربر گرامی به اطلاع میرسانیم به منظور بارگزاری نسخه جدید سایت بلاگ اسکای از بامداد سه شنبه 14 خرداد 92 دسترسی شما به پنل مدیریت وبلاگتان قطع خواهد شد. این به روز رسانی طبق تخمین های انجام گرفته حداقل 48 ساعت به طول خواهد انجامید. قابل ذکر است در طول این مدت وبلاگهای شما بدون اشکال باز خواهند شد ولی امکان درج نظر توسط بازدیدکنندگان وبلاگتان وجود ندارد.  تمام تلاش خود را خواهیم کرد این به روز رسانی در حداقل زمان ممکن انجام شود.
پیشاپیش از صبر و شکیبایی شما سپاسگزاریم

روزخوب/تقدیم به همسر مهربانم

خرداد ۸۴ همانطوری که در پست قبل گفتم ماهها و سالی پر تنش و استرس را برای من به بار آورد. ولی سال ۸۵ و ۸۶ بار دیگر تقریبا به حالت اول باز گشته بودم؛ حداقل برای دل والدین هم لازم بود که این کار را انجام بدهم...در یکی از روزهای سال ۸۵ حدود ساعت ۱۰ شب پسر خاله ام که مدیر کاروانهای سوریه بود با من تماس گرفت و از من خواست که بعنوان دستیار همراه او به سوریه بروم؛ چون شرایط طوری بود که کسی برای رفتن اعلام آمادگی نکرده بود من که خودم قبلا یکبار به سوریه رفته بودم این تماس را یه نوع طلبیدن از طرف خدای بزرگ برای زیارت مجدد حرم حضرت زینب میدانستم. (وقتی که سالروز یکی از سه اعزامم به سوریه  شد حتما سفر نامه اش را برای شما دوستان مینویسم) 

ولی مشکلاتی داشتم از پسر خاله ام پرسیدم کی حرکت میکنیم و ایشون گفت کمتر از ۱۵ ساعت دیگر! یعنی حدود ساعت ۱۲ فردا...من که حسابی گیج شده بودم دل را به دریا زدم و رنج اتوبوس سواری تا دمشق(سه روز رفت و سه روز بر گشت) را به جان خریدم. آنقدر وقت کم داشتم که فقط توانستم ساکم را ببندم و  از برادرم خداحافظی کنم ... 

خکایتهای سفر بماند برای سفرنامه و به تنها اتفاق مهم سفر اشاره میکنم ؛که آشنایی با خانواده همسرم بود آنها هم ماهها در انتظار بودند که به این سفر بیایند و از کار روزگار در این راه با هم همسفر شدیم...در طول سفر سعی کردم چیزی بازگو نکنم و به یک تحقیقات اولیه اکتفا کنم؛ و موضوع را به بزرگترها بسپارم چون خیلی به ازدواج سنتی اعتقاد دارم و قصد مشورت با خانواده ام را داشتم ...بالاخره وقتی به شهرمان برگشتیم به کمک یکی از همسفرانم ابتدا جلسه معارفه غیر رسمی برگزار شد و بعد از تایید خانواده مراسم خواستگاری و...و بالاخره در ۷ خرداد ۸۶ بدون هیچگونه مراسم و جشن همراه همسرم مجدد راهی سوریه شدیم تا با این حرکت هم از بانی این امر خیر تشکر کرده باشیم(حضرت زینب)؛و  دوران ماه عسل خویش را هم در سوریه و بیروت (پایتخت لبنان )سپری کنیم ... 

و در همین جا از همسر عزیزم تشکر میکنم که دوشادوش من در زندگی قدم برداشته و حتی از گرفتن مراسم و خریدهای آنچنانی که به قول عده ای آرزوی هر دختریست چشم پوشی کرد؛ و تنها چیزی که از آن زمان برای او برجا مانده  حلقه ازدواج و یک آلبوم عکس از سفر به سوریه و شهر بیروت است.حالا اوست که رفیق شفیق من در زندگی شده و امیدی برای آینده...

  

دیروزها 

با دستی پر از سلام

 چشمی پر از بوسه

 دهانی پر از دوستت دارم

امروزها

مثل خداحافظی قطاری از ایستگاه

 چمدانی را جا می گذارم در آغوشت

 پر از عصرهای دلتنگی ...  

 

شعر از آقای داریوش ملک پور

 

روز بد

 خرداد 1384 بود ماهها بود که خواهرم در بیمارستانی در تهران بستری بود و با تشخیص غلط پزشکان هر روز یک تجویز اشتباه در مورد او صورت می گرفت. تشخیص بیماری سرطان باعث شده بود که او را شیمی درمانی کنند و با به مشکل افتادن کلیه هایش دیالیز هم به این درمانها اضافه شد؛ او آن موقع 31 سال بیشتر نداشت ولی روحیه اش خوب بود تا وقتی که دست به دامان امام رضا گشتم و به او خبردادم که به مشهد آمدم برای خواستن شفای او از خدای بزرگ با توسل به آقا امام رضا؛ خیلی محکم و راحت گفت سلام مرا به آقا برسان و از او بخواه که کار را تمام کند با شنیدن این خبر انگار که دنیا به روی سرم خراب شده باشد سعی در آرام نمودن او کردم ولی خودش به همه چیز پی برده بود...شب که در حرم برای شفای او دعا میکردم نصف زیارت عاشورا را خواندم و نصف دیگرش را پیش آقا به امانت گذاشتم تا با خواهرم به مشهد رفته و با هم آنرا بخوانیم... 

روز 4 خرداد بود مادرم بعد از روزها در کنار تخت او ماندن در بیمارستان به خرم آباد آمده بود تا استراحتی بکند حدود ساعت 5 بعد از ظهر بود که تلفن زد تا احوالی از او بگیرد او با صدایی ضعیف گفت که حالم خرابه و نمیتونم حرف بزنم؛ بعد از حدود ده دقیقه عمه ام با گریه و شیون تماس گرفت که خواهرم تمام کرده است ...در طول زندگیم مادرم را اینچنین ندیده بودم شوکه شده بود و نمیدانست که  چه میگوید از اقوام میخواست که برایش بلیط تهیه کنند تا به تهران برود یا یک نفر او را با خودش به آنجا برساند و نمیتوانست باور کند که همه چیز تمام شده است...بعدا معلوم شد که خواهرم  بیماری لوپوس داشته یک بیماری خاموش در بدن که یکدفعه خودش را نشان میدهد همانند روماتیسم با این تفاوت که روماتیسم به مفاصل میزند و لوپوس به اعضای بدن همانند قلب و کلیه ...روزها رفتند و مادر خمیده شد و پدر رنجور؛ من هم که این جریان را باور نداشتم هر روز به مزار او میرفتم بدون اینکه احساسی به آنجا داشته باشم و فکر میکردم که بر میگردد...تنها کار مثبتی که نجام دادم این بود که موقع کفن کردن به دیدار او نرفتم تا آخرین ملاقاتمان همیشه در ذهنم بماند و فقط موقع دفن کردن سرم را به سینه سرد او گذاشتم تا برای آخرین بار محبت خواهرانه را تجربه کنم... و روزی هزار بار با خودم میگفتم ایکاش پزشکان بیماری او را درست تشخیص میدادند تا لا اقل این بیماری غیر قابل علاج کنترل میشد.انصافا دوستان و اقوام در آن ایام ما را تنها نگذاشتند و زیبا ترین حرکت دوستانم این بود که جلسه زیارت عاشورایی در منزل ما گرفتند و از من خواستند تا کنار آنها بنشینم تا ادامه زیارت عاشورایی را که در حرم امام رضا به امانت گذاشته بودم با هم بخوانیم لابد خواست خدا اینچنین بوده است... 

 

مرگ اتفاق تلخی بود

خاطرم پر ز درد شد انگار

زانوانم نشمین دست

چشم هایم دو رود پر آوار

مى شنیدم صداى دردم را

مى شکستم زحجم غم این بار

هیچکس آشنا نبود افسوس 

داغ تر مى شد این تن تب دار

من خودم را به دست غم دادم 

تو مرا به آسمان بسپار 

شعر از خانم الهام کریمی 

*************************** 

«رفتن تو»

 

نه زخم؛

که سر به هم بیاورد و جوش

                                   بخورد!

نه بُغضی که غریبانه

                        در گلویی به گِل بنشیند و

                        به اشکی گرم

راه باز کند!

نه کابوس؛

که در آستانه‌ی پرتگاه‌اش

بیداری، غنیمتی است بزرگ!

نه حتی مرگ؛

که بر همه‌چیز، نقطه‌ی پایان

                                 می‌گذارد!

نه!

رفتن تو شبیه هیچ چیزی نیست 

 

شعر از آقای تاجمهر

پدرانی که چشم به راهند...

2151.jpg

شانه‌های پدرم پناهگاه امن و لبخندش زداینده غم و اندوهم بود.

پدرم چون کوه استوار بود، همانند دریا آرام و هیچگاه در برابر سختی‌ها خم به ابرو نمی‌آورد اما امروز...

پدرم هر بار که دستانم را می‌گیری خیالم راحت است که رهایم نخواهی کرد و پشتم همیشه به تو گرم است.

به بهانه روز پدر به سرای سالمندان ساری رفتم تا پای درد دل آنها بنشینیم؛ پای درد دل پدرهای که در کودکی الگوی ما بودند اما امروز به بهانه‌های مختلف آنها را از خود دور کرده‌ایم.

گزارش ما قصه پر فراز و نشیب پدرانی است که روزی تکیه‌گاه و همدم ما در تمام خوشی و ناخوشی‌ها بودند و اکنون همان‌هایی که پشتمان به آنها گرم بود امروز در سرای سالمندان چشم براه ما هستند.

پدرانی که در گذشته همانند کوه با استقامت، امروز با کمری شکسته کنج خانه سالمندان منتظر عزیزان خود هستند.

وقتی وارد سرای سالمندان مهر اوران شمال شدم، پدران و مادرانی را دیدم که در گوشه کنار این سرا با چهره‌ای پر از مهر و محبت در انتظار فرزندانشان هستند.

اینجا همه چشم انتظار فرزندانشان هستند تا روزی آنها را از این چشم انتظاری در بیاورند و بسیاری از آنها سالیان سال است که چشم به در دوختند.

اما این پدران آسمانی با دل‌های پاکشان بی‌مهری‌های فرزندانشان را بخشیده‌اند و دعای خیرشان را بدرقه راه آنها می‌کنند.

این سرای سالمندان از امکانات رفاهی و پزشکی نسبتا مطلوبی برای نگهداری از سالمندان برخوردار است.

همراه با پرستار بخش به سراغ پدری رفتیم که نامش هرمز و مهندس معدن و دریانورد نیز بوده است، او 80 سال سن دارد و 6 سال است که در این مرکز زندگی می‌کند فرزندانش برای ادامه زندگی به فرانسه رفته‌اند و هیچ اطلاعی از پدرشان که در خانه سالمندان است، ندارند.

وی می‌گوید: هیچ انتظاری از فرزندانم ندارم همین که آنها در آرامش باشند برای من به اندازه یک دنیا ارزش دارد.

تعدادی از پدران بر روی صندلی در حیاط این سرا خلوت کرده بودند، به سراغ یکی از آنها رفتم، خود را محمد معرفی می‌کند و می‌گوید یکسالی است که در سرای سالمندان هستم و تنها خواسته‌ام از فرزندام سر زدن هفته‌ای یکبار و درد و دل کردن با آنها است.

او می گوید: از فرزندانم می‌خواهم که مرا به یک سفر زیارتی بفرستند و هیچ انتظار دیگری از آنها ندارم.

به سراغ سالمند دیگری که انتظار در چشمانش موج می‌زد رفتم، خود را با نام مهدی معرفی می‌کند و می‌گوید: مجرد هستم خیلی وقته که در سرای سالمندان مهرآوران شمال زندگی می‌کنم و کسی از اقوامم به دیدنم نمی‌آیند تنها برادرزاده‌هایم هستند که هر از گاهی سراغی از من می‌گیرند.

او می ‌گوید: آرزو سلامتی برای خود دارم که تن سالم داشته باشم و این بهترین نعمت خداوند به بنده‌هایش است.

زمانی که به انتهای محوطه سرای سالمندان رسیدم و قصد بازگشت داشتم با خود گفتم چه خوب بود می‌توانستیم با دادن هدیه یا چیزی مثل آن قدری از دلتنگی‌های سال‌ها دوری از خانواده را از دل رنج ‌یده آنها بزداییم، ولی همه چیز گویای این مطلب بود که هیچ چیزی جزء دیدن روی فرزندان و هدیه دادن یک شاخه گل و در آغوش گرفتن عزیزانشان آنها را خوشحال نمی‌کند.

ولی این را هم بدانیم و از آنها نپرسیم که کمرهای خمیده‌شان را چند خریده‌اند هر نفسی که می‌کشیم از جوانی دور و به سالمندی نزدیک می‌شویم چه بسا یکی از آن تخت‌های خالی انتظار ما را بکشد.

مهدی مقدسی، مدیر آسایشگاه مهرآوران شمال نیز می‌گوید: 75 سالمند به صورت شبانه روزی در این آسایشگاه نگهداری می‌شوند که 30 نفر بی‌سرپرست هستند.

وی ادامه داد: سالمندانی که در این مرکز نگهداری می‌شوند تحت نظارت سازمان بهزیستی هستند و با نظارت و اطلاع آنها تحت پوشش ما قرار می‌گیرند.

مدیر آسایشگاه مهر‌آوران شمال با بیان اینکه افرادی که توانایی نگهداری این افراد را ندارند و یا شاغل هستند والدینشان را در این مرکز نگهداری می‌کنند، گفت: اما خانواده‌ها نباید بر این باور باشند که این مرکز تمام نیازهای والدین آنها را برطرف می‌کند چراکه نیاز عاطفی در این دوران از نیازهای دیگر مهمتر است و پدران و مادران آنها به مهر و محبت فرزندانشان نیاز دارند.

مقدسی افزود: سالمندان تنها چیزی که از فرزندان خود انتظار دارند سر زدن هفته‌ای یکبار است که فرزندان نباید از آنها دریغ کنند.

 ایسنا منطقه مازندران  

************************************************ 

سالروز تولد مولا علی (ع)و روز پدر(مرد) را به پدرم و تمامی دوستان عزیزم تبریک عرض مینمایم 

فرشته نجات کودکان سرطانی در گذشت

فرشته نجات کودکان سرطانی در گذشت

رئیس هیات امنای بیمارستان محک  در سن 78 سالگی در گذشت . پرفسور پروانه وثوق که دارای مدرک تحصیلی  فوق تخصص خون و آنکولوژی بود ؛ بیش از نیم قرن از عمر پر حاصل خود را وقف کودکان سرطانی کرد . ایشان تا واپسین روزهای عمر پر برکت خود ، علاوه بر ریاست هیات امنای موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان ( محک ) به امر تعلیم و تربیت دانشجویان ؛ خانواده ها و کودکان سرطانی اشتغال داشت . او علاوه بر ایران ، کوکان سرطانی بسیاری را از سراسر جهان درمان و سلامتی را به آنها برگردانده بود . اوایل دهه هشتاد و به واسطه  بیماری یکی از بستگان دیداری با ایشان در بیمارستان حضرت علی اصغر داشته و شخصا" شاهد تلاش این هموطن ؛  برای درمان کودکان بودم . پیکر این پزشک ارزشمند صبح امروز بر دوش مردم و عده زیادی از بیمارانش تشیع و در بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.         روحش شاد و یادش گرامی باد

 


شناخت نامه : پروانه وثوق که متولد اسفند 1314 در تفرش بود، دکترای عمومی خود را در سال 1342 از دانشکده علوم پزشکی تهران دریافت کرد و دوره‌های تخصصی و فوق تخصصی‌اش را در دانشگاه‌های کمبریج، ماساچوست و ایلینوی گذراند و دوره تکمیلی پزشکی را در دانشگاه واشنگتن سپری کرد.

او فعالیت تخصصی پزشکی‌ خود را در سال 1350 از بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) آغاز کرد و از موسسان رشته فوق تخصصی خون و سرطان کودکان بود و توانست بخش هماتولوژی و آنکولوژی را در بیمارستان علی اصغر (ع) راه اندازی کند.

از این استاد فرزانه بیش از 100 عنوان مقاله و کتاب در زمینه بیماریهای خون و سرطان کودکان بر جای مانده و همچنین عضویت در گروه اطفال فوق تخصصی خون و SIOP/INCTR/MECCA حضور فعال او در انجمن‌های تخصصی بین المللی چون سرطان و فرهنگستان علوم پزشکی ایران از دیگر سوابق این استاد فرزانه بود 

 

وبلاگ :: (عبدالرضا قاسمی)

پسر بودن...

گوش کن میخوام برات پسر بودن رو تعریف کنم!
پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن 
 
پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه 
 
پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول بشی 
 
پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار 
 
پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درس خوندنه بدون استرس پسر بودن یعنی بعد  بابا، مرده خونه بودن، سنم نمیشناسه یعنی چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله 
 
پسر بودن یعنی حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چی هیزیه سر بودن یعنی آزادی  

 که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته 
 
پسر بودن یعنی یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری 
 
پسر بودن یعنی واسه عید لباس نخری که دخترت واسه خریده لباس کم و کسر نیاره 
 
پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی" 
 
پسر بودن یعنی حرفایی که میمونه تو دل
پسر بودن یعنی " مرد که گریه نمیکنه "
پسر بودن یعنی همیشه بدهکار بودن به همه
پسر بودن یعنی بعد سربازی روز اول کلی تحویلت میگیرن روز دوم به چشه زالو نگات میکنن
پسر بودن یعنی .......... مسئولیت مسئولیت یکم به خودمون بیایم ببینیم کجا وایسادیم.

کمی به دل رجوع کنیم؛ این خبر خواندنی ست…

مدیرعامل بنیاد کودک کشور:
۵ هزار کودک زیرپوشش بنیاد کودک قرار دارند
مدیرعامل بنیاد کودک کشور گفت: ۵۲۰۰ کودک زیرپوشش سازمان بنیاد کودک در کل کشور قرار دارند
به گزارش فارس از بروجرد، سرور دادخواه ظهر امروز در همایش بنیاد کودک کشور که در بروجرد در حال برگزاری است، گفت: بنیاد کودک در ۱۹ استان کشور فعالیت دارد و ۷ هزار نفر در داخل و خارج از کشور کفالت آن ها را بر عهده دارند.
وی بیان کرد: هزینه نگهداری هر کودک در ماه بین ۸۰ تا ۲۰۰ هزار تومان است ولی افراد می‌توانند با ۴۰ هزار تومان هم حمایت کودکان بی‌بضاعت را بر عهده داشته باشند.
دادخواه اضافه کرد: بنیاد کودک کشور علاوه بر این که دانش‌آموزان بی‌بضاعت را زیر پوشش قرار می‌دهد، دانشجویان را تا تحصیلات بالا حمایت می‌کنند.
وی اظهار داشت: در حال حاضر ۷۰۰ دانشجو با حمایت بنیاد کودک فارغ‌التحصیل شدند و هم اکنون ۷۰۰ دانشجو در کشور در حال تحصیل هستند.
مدیرعامل بنیاد کودک کشور تصریح کرد: در بین ۷۰۰ دانشجوی در حال تحصیل ۱۳ داندانپزشک نیز مشغول به تحصیل هستند.
وی یادآور شد: هیچ دانش‌آموزی به خاطر فقر از تحصیل باز نمی‌مانند و این دانش‌آموزان تا مدارک تحصیلی بالا می‌توانند با حمایت بنیاد کودک تحصیلات خود را ادامه دهند.
در ادامه این همایش مهدی پازوکی سرپرست فرمانداری ویژه بروجرد گفت: خیرین و افرادی که بضاعت مالی دارند بنیاد کودک را در این امر یاری کنند.
در ادامه نیز مسئول بنیاد کودک بروجرد گفت: این همایش کشوری به مدت ۳ روز در بروجرد در حال برگزاری است.
حمیدرضا چوبکار افزود: مهم ترین فعالیت بنیاد کودک حمایت از دانش‌آموزان بی‌بضاعتی است که برای تحصیلات خود مشکل مالی دارند که بنیاد کودک این دانش‌آموزان را حمایت می‌کند.
وی اظهار داشت: در حال حاضر در شهرستان بروجرد ۲۸۲ نفر زیرپوشش بنیاد کودک در سه مقطع تحصیلی ابتدایی، راهنمایی و متوسطه قرار دارند که این کودکان زیر‌پوشش ۸۷۰ حامی هستند.
چوبکار اضافه کرد: دفتر بنیاد کودک بروجرد در سال ۸۲ تأسیس شده و تاکنون فعالیت‌های زیادی داشته‌اند 

 

وبسایت :: لهور

”فرزند چهارم” در بازار “کَن”

نمایشگاه عکس‌های علی نیک‌رفتار از فیلم “فرزند چهارم”، نمایش این اثر در بازار “کن” و تلاش برای اکران آن در تابستان جدیدترین خبرهای مربوط به این اثر سینمایی است.
“وحید موسائیان” هنرمند خلاق و توانمند لرستانی، که این روزها سرش در عرصه سینما شلوغ است به خبرنگار مهر گفت: فیلمنامه “ژان پیر” را مدت‌ها پیش نوشته‌ام و طرح آن به قبل از فیلم “فرزند چهارم” برمی‌گردد. این فیلم برای گروه سنی کودک و نوجوان ساخته می‌شود و در صورت فراهم شدن شرایط ترجح می‌دهم سریعاً به سراغ ساخت این اثر بروم. قصه این فیلم درباره یک عروسک‌گردان و داستان‌نویس است.
وی افزود: البته در حال‌حاضر مشغول نوشتن فیلمنامه “قشنگ و فرنگ” هستم. این فیلم هم درباره یک خانواده است که در آن خواهرها و خواهرزاده‌ها با هم زندگی می‌کنند.
موسائیان تأکید کرد: تمام تمرکزم در حال حاضر روی اکران “فرزند چهارم” است و مشغول آماده‌سازی شرایط اکران فیلم و مواد تبلیغی آن هستم. پخش “فرزند چهارم” برعهده فارابی است و تلاش می‌کنیم تابستان اکران عمومی شود. این فیلم با نسخه به نمایش درآمده در جشنواره فجر تفاوتی ندارد.
کارگردان “گل‌چهره” در پایان خبر داد: نمایش فیلم “فرزند چهارم” را در بازار جشنواره ی کَن خواهیم داشت و به زودی نمایشگاه عکسی از صحنه و پشت‌صحنه این فیلم توسط علی نیک‌رفتار برگزار خواهد شد.
فیلمبرداری “فرزند چهارم” تازه‌ترین ساخته “وحید موساییان” در تهران و سومالی انجام شد. در این فیلم مهتاب کرامتی، مهدی هاشمی، حسین محب‌اهری، ناصر گیتی‌جاه، معصومه قاسمی‌پور، زهرا برومند، ساناز زرین مهر و حامد بهداد بازی می‌کنند.
در بخش‌های خارج از کشور این فیلم برای اولین‌بار در سینمای ایران گروه در صحرای آفریقا صحنه‌هایی از جنگ و خشونت علیه کودکان و زنان را به تصویر کشیده شده‌اند
گفتنی است وحید موسائیان، فرزند بانوی شعر لرستان(خرم آباد) نسرین جافری و نقاش و هنرمند عزیز استاد موسائیان است. 

 

منبع:وبسایت :: لهور

کشف دو آبشار زیبا و بزرگ در استان لرستان

به گزارش خبرگزاری (ایسنا) منطقه لرستان، قربانی در جمع خبرنگاران بیان کرد: این دو آبشار با راهنمایی افراد بومی و پی گیری علی ناصری و جهان خسروی شناسایی شدند، این آبشارها در دهستان تنگ هفت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد قرار دارند.
او بیان کرد: این دو آبشار که نام اولی باغ مرداس واقع در کوهی بنام سرد و دیگری آبشار بابا صالح نام دارد، از جمله آبشارهای بکر و زیبای استان بشمار می‎روند که جلوه‎های طبیعی آن ها کم‎نظیر و شگفت‎آور است.
وی اضافه کرد: آبشار باغ مرداس درون یک بیشه‎زار طبیعی با درختانی انبوه و پوشش گیاهی وحشی قرار گرفته که سرابی پرآب و دائمی آن را تغذیه می کند و به طول بیش از ۷۰۰ متر طول دره‎ای را در کنار کپرگاه‎های عشایر بختیاری طی می‎کند و در نهایت از طریق آبشاری دیگر به رودخانه پایین دست می‎ریزد.
این مقام مسئول یادآور شد: آبشار دوم که باباصالح نام دارد با ارتفاعی بیش از یک صد متر، بلندترین آبشاری است که تاکنون در لرستان کشف شده است.
وی اظهار کرد: این آبشار از صخره‎ای مرتفع با دو شعبه آب از سراب دائمی بالادست سرچشمه می‎گیرد و درون دره‎ای جنگلی و بکر ادامه یافته و به رودخانه می‎ریزد.
قربانی این کشف مهم به همراه چند اثر باستانی در منطقه را که توسط کارشناس باستان‎شناسی این استان آقای عطا حسن پور صورت گرفته را به مردم لرستان تبریک و آن را برگ زرین دیگری از طبیعت بی نظیر لرستان برشمرد. 

 

منبع :سایت خبری تحلیلی لهور

سفر به کردستان /بانه

سلام به همه دوستان عزیزم و سپاس از اینکه باز هم به فکر من بودید و برام کامنت گذاشتید و ایمیل زدید و سپاس از آقای قاسمی و استاد رئوف عزیز که مثل همیشه منو شرمنده کردند و با من در تماس بودند... 

طبق قرار اولیه برنامه بر این بود که دو روز در سقز باشیم . دو روز در سنندج ولی شرایط جوی و علاقه همسفرانم به خرید و عدم تمایل از بازدید اماکن دیدنی کاملا برنامه سفر را عوض کرد... 

ما صبح سه شنبه به طرف استان کردستان به راه افتادیم که در مسیر از شهرستان نورآباد(لرستان)ـکرمانشاه ـ کامیاران ـسنندج ـ سقزـ دیواندره گذشتیم تا به شهر زیبا و دوست داشتنی بانه رسیدیم ...همونطوری که ذکر کردم همراهانم که برادرم و خانواده اش بودند به همراه همسرم علاقه ای به اماکن دیدنی و جاذبه های توریستی نداشتند و این سفر را به خاطر خرید و گشت در مجتمع های تجاری آمده بودند منم به رسم خوش سفر بودن اعتراضی نکردم و بازدید از این اماکن را به سفر بعدی موکول کردم...طبق تحقیقی که من از اهالی شهر کردم حدود ۷۳ مجتمع در شهر وجود داشت و من همونجا حساب کار دستم اومد که باید لباس رزم بپوشم و دوشادوش خانمها بازار گردی کنم...حدود ساعت ۶ به بانه رسیدیم و با ورود به شهر  اولین پاساژ را مقابل خودمان دیدیم و چون خیلی انرژی داشتیم همونجا اولین توفق را انجام دادیم...اجناس و قیمتهای مراکز خرید آنجا واقعا جالب بود و جالب تر از آن برخورد و شخصیت مردم و فروشنده های این شهر بود که با رویی باز اذیت و آزار بانوان را به روی خود نمی آوردند و حق را به مشتری میدادند اقدامی که من در هیچکدام از شهرهای ایران تا به حال ندیدم...نکته جالب دیگری که من در این شهر دیدم صداقت مردم این شهر بود بطور مثال من میخواستم یک جاروی شارژی برای ماشینم بخرم که فروشنده گفت کیفیت هیچکدام از این جاروها به درد نمیخورد با اینکه میتوانست خیلی راحت آنها را بفروشد یا در مورد انتخاب تلفن بیسیمی همینطور عمل کردند...بعد از چند ساعت گشت برای گرفتن هتل پرس و جو کردیم که همه هتل سامان را معرفی کردند هتلی تمیز و نسبتا زیبا با قیمتی مناسب(شبی ۱۰۰۰۰۰تومان)... 

نکته جالب دیگری که خیلی به چشم میامد حفظ اصالت رفتاری و حتی لباس پوشیدن اهالی بود که اکثرا با شلوار کردی در شهر میگشتند و من وقتی برای صرف صبحانه به سالن هتل میرفتم یا وقتی که برای خریدن مایحتاج و خوردنی به سوپر مارکت میرفتم همانند آنها با شلوار کردی رفت و آمد میکردم که برایم خیل جالب بود(البته لازم به ذکره که جنس لباسهایمان زمین تا آسمان تفاوت داشت ولی طبیعی بود)... 

 

بیشتر از این شما دوستان را با بازار رفتنهای تکراری خسته نمیکنم و به این نکته بسنده میکنم که حیف چنین مردمان و شهری است که ارتباط با آنها با جاده هایی با آسفالت خراب و کوهستانی و پر پیچ و خم صورت گیرد و با اینکه مسیر بین المللی نیست ولی ایکاش مسئولان بیشتر به آنجا رسیدگی کنند...در این سفر که نتونستم به دیدن اماکن دیدنی و تاریخی استان کردستان بروم ولی به امید خدا در سفر بعد این نقص را جبران خواهم کرد و عکسهای کاملی خواهم گرفت...و در آخر بعلت ذیق وقت و خالی بودن انرژی از بازدید از سنندج هم منصرف شدیم... 

پ.ن۱:(با عذرخواهی از تمام خانمهای خواننده این مطلب) هر کسی را که میخواهی نفرین کنی براش دعا کن با یه خانم بره به شهری همانند بانه .من که دعا میکردم به جای آب سرد کن شربت قند میدادند تا حداقل ضعف نکنم 

پ.ن۲: شرمنده همه مغازه دارانی که ما ویترین و تمام اجناس آنها را به پایین آوردیم و خیلی ریلکس گفتیم ممنون و ببخشید 

پ.ن۳:چون برای خودم جالبه و هر شهری که میرم به اوم دقت میکنم پلاک ماشینهای اون شهره که استان کردستان ۶۱ و شهر سنندج ۵۱ هستش 

پ.ن۴:توصیه به دوستان اگر قصد رفتن به بانه را داشتید از قبل صندوق را با وسائل اضافه پر نکنید تا برگشتنی جایی برای نشستن و نفس کشیدن داشته باشید... 

پ.ن ۵:در مسیر سنندج باغهای توت فرنگی زیادی هست که در کنار جاده میتوان از انها خرید همچنین در مسیر بانه هم دوغ های محلی زیر آبشارها بفروش میرسند که تداعی کننده جاده چالوس هستش توصیه میکنم آنها را حتما امتحان کنید . 

شما عزیزان را به دیدن عکسهای از استان کردستان در ادامه مطلب دعوت میکنم

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...