باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

بیچاره بابام...!!!

علی کاظمیان:

با اجرای هدفمند کردن یارانه ها که از اقبال بدم با مستقل شدن و جدایی من از خانواده ام همراه بود تصمیم گرفتم درآمد خود را هدفمند کنم ؛ تا از حقوق دریافتی و یارانه ام پس اندازی کرده باشم...

روزهایی که تازه کرایه تاکسی افزایش یافته بود تصمیم گرفتم مسیر منزل تا محل کارم را با اتوبوس طی کنم ؛ تا قدم اول از صرفه جویی را برداشته باشم...روز اولی که می خواستم سوار اتوبوس بشم پیرمردی با اعتماد به نفس کامل رو پله ی اول اتوبوس ایستاد و گفت :"خواهرا و برادرای محترمه و محترم دیروز زحمت کشیدید و  جیب منو زدید خواهش می کنم کسی جلو نیاد تا من سوار بشم و رو صندلی بشینم "؛

مقدار کمی پول برایم باقی مانده که باید تا آخر ماه مخارجم را تأمین کند.از یک طرف به حرف های مرد خنده ام می گرفت از طرفی ترسیدم بلایی که سر او آمده دامن گیر من هم بشود پشت سرهم  افکار مختلف توی سرم وول می خورد که اتوبوس رفته رفته پر شد طوری که اجبارن به در عقبی اتوبوس انتقال یافتم ؛ مسافرها پشت سر هم صلوات می فرستادتد و بقیه را به عقب رفتن دعوت می کردند تا کار به جایی رسید که من و چند نفر دیگه محترمانه از در عقب پیاده شدیم ...وقتم کم بود و نمی توانستم منتظر اتوبوس بعدی بمانم تازه از کجا معلوم باز هم پیاده ام نکنند ...لذا سوار تاکسی شدم و فکرم پیش اون بلیطی بود که راننده امان نداد وارد شوم آن را پاره کرد من حسابگر همزمان دو کرایه پرداختم ؛ لذا  اون روز آخرین باری بود که سوار اتوبوس شدم...به لطف خدا و وام بانکی و یکی از دوستان بالاخره صاحب ماشین شدم ؛ چند روزی مانده بود که آن را تحویلم دهند که بنزین سهمیه بندی شد. اوایل، بنزین آزاد هم وجود نداشت و من مجبور بودم به تماشای ماشینم اکتفا کنم و نهایتن مثل پسر بچه ها با ماشین خاموش رانندگی کنم....

با همه این تفاسیر به خونه خودم رفتم و اینک نوبت آب گاز و برق شد که در آن ها صرفه جویی کنم...

ابتدا از گاز شروع کردم بخاری ها اغلب اوقات کم کم بودند و بعضی وقت ها خاموش...آبگرمکن گالنی را هم که در گوشه آشپزخانه بود خاموش کرده و نیم ساعت قبل از استحمام روشنش می کردم. اون ماه کلی گاز صرفه جویی کردم ولی دو اتفاق کوچک باعث بهم خوردن برنامه هایم شد. اول بر اثر سردی هوا بیمار شدم و کلی هزینه ویزیت پزشک و دارو دادم و برای فرار از بستری شدن بخاری ها را تا آخر باز می کردم تا لرزم بهتر شود.دوم یک شب در خواب ناز بودم که ناگهان دریا در گوشم صدا داد . در این فکر بودم که مسافرت شمالم یا جنوب که دارم دنبال کشتی یونانی در ساحل کیش می گردم ؛ که با فریاد اهل خانه از خواب بیدارشدم و متوجه شدم که آبگرمکن سوراخ شده است و آب همه جا را گرفته بود ...هیچ بنده خدایی جو زده نشه انشاءالله ؛ منم که حسابی جوگیر شده بودم به آب زدم تا شیر مربوطه را ببندم. اون موقع بود که فهمیدم شنا بلد بودن چقدر فایده داره ...با دست و پا زدن خودم را به وسط آشپزخونه رسوندم که میز ناهار خوری مانند جزیره ای کوچک به من چشمک می زد ؛ بالاخره موفق شدم هر طور شده شیر آبگرمکن رو ببندم و احساس کنم پطرس فداکارم حیف که نامم در هیچ کتابی برده نشد...خودتونم می تونید حدس بزنید که بعد از این جریان بیماری ام چه به سرم آورد...

گفتم از گاز که نشد این مسئله را با صرفه جویی در  برق جبران می کنم...

در ابتدا همه لامپ های خانه را به کم مصرف تبدیل کردم و اکثر اوقات آن ها را روشن نمی کردم ؛ خونه با کمترین نور ممکنه خیلی شاعرانه شده بود؛ البته با شکستن چند لیوان و بشقاب و پیچ خوردن پاهایم در چند مورد از تجربه گذشته استفاده نمودم و هزینه درمانی بابت بخیه و پانسمان را متحمل نشدم و در همان جا بی خیال صرفه جویی در برق شدم...

حال دیگر نوبت آب بود. اول سعی کردم کمتر حمام برم و لباس شویی رو کمتر روشن کنم. ولی وقتی هزینه خرید اسپری خوشبو کننده ادکلن و دئودورانت را حساب کردم دیدم اگر با نوشابه هم دوش بگیرم و دست و صورتم را بشویم ارزان تر است حال چه برسد به آب...

کلن بی خیال صرفه جویی شده بودم؛ ولی دغدغه های مربوط به این مسائل دائم در ذهنم بود ...ولی به لطف ایام در محل کارم قرار داد را تمدید نکردند و کار را به یک شهروند تهرانی سپردند و تمام دغدغه های که داشتم نصیب پدرم گشت.

الان ساعت ها جلوی کولر و بخاری می نشینم خیلی راحت دوش می گیرم و جلوی تلویزیون و کامپیوتر ساعت ها وقت می گذرونم... بیچاره بابام چقدر دغدغه داره این روزها...

نظرات 29 + ارسال نظر
جستجوگر کویر چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:11

سلام مدت کوتاهیه از مطالب شما استفاده می کنم قشنگه. منم به تازگی یه وبلاگ ساختم بااجازتون شما رو لینک کردم خوشحال میشم اگه افتخار بدین و نو لینک کنین و بهم سربزنین.
آدرس:http://jostojogarekaver.blogfa.com/

سلام دوست عزیز خیر مقدم امیدوارم که در کارتون موفق باشین شما هم به خانواده مجازی من اضافه شدین...ممنونم از لطفتون...شاد باشی و سلامت

داریوش چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:12

سلام خدمت شما باور کنیدکلی خندیدم منم هرموقع حساب کتاب میکنم صرفه جویی کنم خداشاهده دقیق مثل این ماجرا میشم یعنی همون مبلغ صرفه جویی راطوردیگه میپردازم موفق باشید شادکام.

سلام آقا داریوش...خوشحالم این پست موجب شادی شما گشت...چیکار کنیم نمیشه دیگه

نگین سلیمان چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:13 http://yaali47.blogfa.com

سلام علی آقا
اما نگفتی این سرگذشت خودت بوده یا مربوط به کسی دیگر است ؟
به هر حال ...
می خواستم بگم که زمین زیر پایمان داغ شده !
میراث دولت قبلی همین ها بود که گفتی + هزاران بدبختی دیگر...

سلام سید جان سرگذشت خودم بود ...ولی تو رو جدد ما را قاطی این حرفها نکن یارانه همون 45 تومنه که بود خدا را شکر...

داریوش ملک پور پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:02

سلام داداش علی باور کن چند بار زدم زیر خنده عجب حکایت واقعی قشنگی مطمئنن برای همه ی ما اتفاق افتاده ولی هر بار گوشه های طنزش خنده دارن ... نوع روایت و پرداخت در نوشته هایت هم خیلی خوب شده تبریک میگم به امید موفقیت بیشتر داداش

سلام عمو داریوش عزیز خوشحالم که خوشتون اومده و ممنونم از لطفتون ایدوارم همیشه شاد باشی و سلامت

دخترزاگرس پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 http://www.parichehr88.bloga.com

سلام هی برار بی کَسِم ..هی برار یه چی بئی گوَتی دلمه خئی کِردی ....
انصافا سبک نوشتهاتون آدمو سر حال میاره و هی میگم بزار بیشتر بخونمش...واقعیت های نه تنها خودتون اکثر این مردم رو بازگو کردید ...خب بابا یه پسر تهته قاری داره اونم شمائی..سخت نگیر...هِه وَر دِل بوات بَمو سی خَوت...عِب چه داره ....
پس بابای ما چی میکشه هرروز یه مدل هروز یه مانتو .....بابام میگه خوبه ما یدونه دختر داریم مردم که چندتا دارن چیکار میکنن

سلام خوشحالم که خوشت اومده پیش پدر نمونم چکار کنم...خوب فکریه واسه اینکه بابای منم قدرم را بدونه از این به بعد بهش میگم روزی یه مانتو برام بخره چطور؟

نسترن غلامی پور پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:46

سلام داداش عزیز و خوش ذوقم ... مطلب زیبا و قشنگی بود و پیشرفت خوبی داشتی در ضمن خدا خیرت بده بعد از مدت ها به پایان مطلب که رسیدم زدم زیر خنده انتظار ظنز زیبای پایانی رو نداشتم ... صداقت و سادگی که در کلام دارید به دل می نشیند ... همواره موفق باشید

سلام آجی ممنونم از لطفتون شما و دوستان به من لطف دارین امیدوارم همواره شاد باشی و سلامت

گلناز پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:12 http://karajnegar2.mihanblog.com/

اخی.بنده ی خدا بابات.اما خدایی خیلی باحال بیان کرده بودیش.

سلام گناه داره بنده خدا...خوشحالم که خوشتون اومد...

گلناز پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:14 http://karajnegar2.mihanblog.com/

من خیلی وقته کارت قرمزمو گرفتم

فقط دارم

آروم آروم زمین رو ترک میکنم

واسه ی وقت کُشی...

سپاس

قاسمی پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:16 http://www.abdy2007.blogfa.com

سلام داش علی .
خوشحالم که نوشتن را ساده و روان شروع کرده ای . هر مطلب شما از مطلب قبلی بهتر است و سیر صعودی دارد . ببخش من در حدی نیستم که در باره نوشتن دیگران قضاوت کنم . اما سیر صعودی نوشتن شما مشخص است . یکی از بزرگان روزی من را نصیحت کرد و گفت : همیشه آخرین نوشته بهترین نوشته نیست ... من هم آنرا آویزه گوشم کرده ام و بارها نوشته ام را می خوانم و هر بار اصلاح می کنم . امیدوارم همه ما این سفارش را مد نظر قرار دهیم و به آن عمل کنیم.
چند روز پیش دوستی برایم از قول شریعتی نوشت :دکتر شریعتی می گوید :
اگر در صحنه نیستی ، هر جا که می خواهی باش ، چه به شراب نشسته باشی و چه به نماز ایستاده باشی ، هر دو یکی است.

خوشحالم که تصمیم جدی گرفته اید که نوشتن را بطور جد ادامه دهی !

سلام داداش...خوشحالم که خوشتون اومده شما همیشه یکی از مشوقین من برای نوشتن بودید...نصیحت شما را همیشه اجرا میکنم...باز هم از لطفت بی نهایت ممنونم...شاد باشی و سلامت

آتوسا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:37 http://www.atosa63.blogfa.com

بسیار زیبا و عبرت اموز

سپاس ممنونم

بانو جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 http://banoyedey22.blogfa.com/

سلام اقای کاظمیان گرامی
وقت بخیرو خوشی
ماجرا را با نگارش زیبا و طنز بیان کردید خیلی بامزه و جالب بود.ممنون
و اینکه معلوم است در نوشتن خلاقیت دارید .احسنت .
در پناه حق موفق و موید باشید.

سلام دوست عزیز وقت شما هم به خیر ...ممنونم از لطفتون خوشحالم که پسند کردین...شاد باشی و سلامت

حمید ساکت جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:52

سلام . ما هم خوشمان آمد . دست مایه ی خوبی بود برا نوشتن . خوب شد دستی بردی و راجع بهش نوشتی چون به همین زودی ها های های های
ما مرفهین بی درد رو دارن ازش محروم می کنن . بعدش چیکار کنیم از اون مصیبت خدا می داند و بس ...
باید بعضی مواقع هم قاطی شد حاجی

سلام حمید خان از چی محروم میشیم؟؟؟چی رو چیکار کنیم؟؟؟قاطی چی بشیم؟؟؟بیچاره بابام....

رضا جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:37 http://na-bakhshoode2.blogfa.com

توصیـه هایی برای داشتـن خانـواده ای بی نظیـر


1. در هر شرایطی آرامش خانواده را حفظ کنید.

۲. سعی کنید غیر از روابط خانوادگی، دوست، همکار، همکلاسی، مشاور و حامی برای یکدیگر باشید.

۳. بیماری، درد یا ناراحتی خود را پنهان نکنید.

۵. القاب خوب و جدید برای یکدیگر انتخاب کنید.

۹. ماجراهای دوران کودکی خود را برای فرزندانتان تعریف کنید.

۱۰. حداقل یک وعده غذای روزانه را در کنار یکدیگر باشید.

۱۱. حداقل هر ۲ ماه یک بار یک فیلم با اعضای خانواده ببینید.

۱۳. خیلی ها صمیمیت را با بی ادبی اشتباه می گیرند. فراموش نکنید هر چه باهم صمیمانه و دوستانه تر باشید احترام یکدیگر را بیشتر دارید.

۱۹. هرگز یکدیگر را تهدید نکنید.

۲۱. روز مادر وپدر را با زیبایی هرچه تمامتر جشن بگیرید.

۲۲. نسبت به همسایه ها مهربان باشید و حقوق آنها را رعایت کنید.

۲۳. حداقل سالی یکبار با اعضای خانواده به زادگاه پدری و مادر خود بروید.

۲۴. وقتی بزرگی وارد خانه میشود جلوی او بلند شوید و این عمل را به اعضای خانواده یاد بدهید.

۲۷. هرچندوقت یکبار آلبوم خانوادگیتان را نگاه کنید.

۲۸. هرگز از نقاط ضعف یکدیگر استفاده نکنید.

۳۳. با تشکر از یکدیگر فرهنگ سپاسگذاری را ترویج دهید.

۳۴. از صحنه های خوب و به یاد ماندنی خود عکس بگیرید.

۳۶. یکدیگر را تشویق کنید تا خودشان باشند نه نسخه ای از دیگران.

۳۸. در شب یلدا و امثال آن تمام افراد خانواده دور هم جمع شوید.

۴۰. قوانین ویژه ای برای خانواده تان وضع کنید و نسبت به آنها پیمان ببندیم. مثلا :

الف. در پذیرایی از مهمان، همه با هم همکاری داشته باشید.
ب. صبح ها همه با خوشرویی به یکدیگر سلام کنید.
ج. پدر و مادر، باید تاخیر خود را به سایر اعضای خانواده اطلاع دهند.

سپاس رضا جان

رضا جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:27 http://na-bakhshoode2.blogfa.com

سلام علی جان

خوبی؟
ممنونم ازت
خیلیهاش برمیگرزده به عدم درک درست از زندگی مشترک
فکر میکنند زندگی همش گفتن و خندیدن و تفریح و دور هم بودنه
اما وقتی میبینن اینطور نیست همه چیز خراب میشه

سلام رضا جان ...دقیقن همینطوره که شما گفتین...شاد باشی و سلامت

جستجوگر کویر جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:23 http://jostojogarekaver.blogfa.com/

سلام باعث افتخار منه. ممنون از لطفتون.
با "شین دوم زندگی من" منتظر حضورتان هستم

سلام ممنونم از لطفتون چشم حتمن خدمت میرسم

سایه شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 http://sayeft198729.blogfa.com

سلام جناب کاظمیان
عجب اوضاعی بوده این حکایتی که نمی دونم سرگذشت خودتون
بوده یابیانی شیرین اززبان شما.ولی خیلی جالب بودودلنشین...
درهرصورت مهمان بابابودن هم عالمی داره ولی ایشالا هرچه زودتر
برمی گردین سرکاروحرفه تون.مجددانگارش زیبای شماراتحسین می کنم.مخصوصا که فنون مختلف راهم بلدید

سلام دوست عزیز ممنونم از لطفتون خوشحالم که خوشتون اومده...شما لطف داری

سپهوند شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:20 http://saeideh1358.blogfa.com/

سلام

سلام .سپاس دوست عزیز خودتون گل هستید چرا زحمت کشیدی...آیکونهای شکلک من گل نداره

جستجوگرکویر شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:59 http://jostojogarekaver.blogfa.com

سلام. تعریف طنز همینه مشکلات وتلخی های زندگی رو با زبون طنز بیان کردن. تبریک میگم قشنگ نوشتین.

سلام دوست عزیز ممنونم از لطفتون شاد باشی و سلامت

ونوس یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 http://sayarehvenuss.blogfa.com/

سلام آقای کاظمیان
قبل از اینکه در مورد متنی که نوشتین اظهار نظر کنم باید در مورد قلمتون بهتون تبریک بگم ، عالی بود طنز تلخی و با معنایی بود.

سلام خواهر عزیز ممنونم از لطفتون...خوشحالم که خوشتون اومده...

سرای اندیشه یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:26 http://saraeandehe.blogfa.com/

سلام
متاسفانه این از یکی از کارهای جاهلانه و بچگانه بدون برنامه احمدی نجات بود

سلام دوست عزیز شاد باشی و سلامت

یاسی یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:04

سلام دوست گرامی
خیلی بامزه تعریف کردی
کلی خندیدم
میگم خونه بابا فقط یه بچه کوچولو کم داره
خرج و مخارج زیادی نداره خدا بزرگه

سلام دوست عزیزم خوشحالم که خندیدی...چی؟؟؟!!!بچه گناه یه طفل معصوم را گردن خودم بندازم که چی؟نه عزیز اینطور با درد خودم میسوزم و میسازم بیخیال...

نرگس دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 http://donyaeshirenma.blogfa.com/

سلام آقای کاظمیان
روزتون به خیر و خوشی
خیلی قشنگ و با مزه تعریف کردید و چقدر هم بدشانسی می آوردید
خب وقتی دیدید صرف جویی به شما نیومده از همون اول بیخیال میشدید این همه خسارت نمیزدید
امیدوار پدر محترمتون دیگه قصد صرفه جویی نداشته باشن...
بازم ممنون که خند بر لبمون آوردید
انشالله که همیشه شاد و برقرار باشید .

سلام دوست عزیز ممنونم از لطفت.خوشحالم که خندیدی...شاد باشی و سلامت

جستجوگرکویر دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:06 http://jostojogarekaver.blogfa.com/

سلام. منتظر مطلب جدید هستیم.
با "شین سوم زندگی من"منتظرت هستم.

سلام چشم حتمن خدمت میرسم

رضا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:48 http://na-bakhshoode2.blogfa.com

سلام علی جان

ممنونم ازت
اتفاق مهمی نبود
دیگه از من گذشته
دوستان محبت کردند

سلام رضا جان این حرفت مثل پتک تو سرم خورد. اینم از ما گذشته راست میگی...پس چی واسه ما مونده؟؟؟

جوانه دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:10

..

مقــصد که گم مــی شود ...

هیچ درختـــی نشانه نیست .

و من ،

از کنــار تو ...

ای ســـرو با شکوه ...

این گونه گــذشتم !!

سپاس دوست عزیز

جوانه دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:11

..

سلام و شب شما بخیر جناب کاظمیان
ممنون از حضور شما که در نبودم تشریف آوردین و ببخشید دیر رسیدم خدمتتون
راستی قالب رو هم عوض کردم امیدوارم بهتر شده باشه ..

سلام دوست عزیز خواهش میکنم الان میام میبینم

سپهوند (عجب حکایتی ) سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:50

سلام ممنون از اینکه به ما سر میزنید اگه میدونستم این پست رو قبلا شما گذاشته بودید جسارت نمیکردم بازم معذرت

سلام این چه حرفیه ...من این پست را قبلن نگذاشتم...اختیار دارین؟

گلناز سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:57 http://karajnegar2.mihanblog.com/

مردی را میشناسم

اشک هایش را شبانه کنار پنجره اتاقش جاری میکند...

سیگار و فنجان قهوه به دست...

همه را دوست دارد اما خودش تنهـــــاست...

روز ها و شب ها

در انتظار نگـــــــاه آشنای زنی...

سالهاست که در سر کوچه ای معــــــــرفت قدم میزند. ..

اما مرد قصه ما...

پنهــــانی عاشق میشود و در کنار غبار سالها فراموش میشود.

بسیار زیبا سپاس

نرگس چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 http://donyaeshirenma.blogfa.com/

یه قانونی هست که میگه تا قبل از اینکه پرواز کنی
هرچقدر خواستی بترس ،
فکر کن ،شک کن ، دودل شو ، پشیمون شو ...
اما وقتی پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی ، بازی رو باختی.

باید پر باز کرد و بی ترس و دغدغه پرید و اوج گرفت...
چه لذتی داره اگه هم پروازت پرِ پروازت باشه

سلام اقای کاظمیان
روز و روزگارتون خوش

سلام نرگس جان خیلی زیبا بود ممنونم از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد