باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

مرمت و بازسازی پل کشکان

 

 

پُل کَشکان یا به گویش لری کَشکُو (Kashkoo) پلی است باستانی که تاریخ ساخت آن به دوره حکومت آل حسنویه بازمی گردد.زمان ساخت این پل به قرن چهارم هجری قمری برمی گردد.

پل کشکان در بخش چگنی و بر روی رودخانه ای با همین نام یعنی رود کشکان ساخته شده است. کاربرد این پل اتصال راه باستانی شهر شاپورخواست به مناطق غرب استان لرستان و سپس کرمانشاه بوده است در متون تاریخی به این پل اشاره شده و از آن با نام کژکی یاد شده است. طول پل حدود ۳۲۰ متر و عرض هر یک از دو چشمه شرقی پل ۲۰/۲۳ متر است. پل دارای ۱۲ طاق پل بوده که متاسفانه سه دهنه از این طاق پل‌ها تخریب شده و مابقی طاق پل‌ها همچنان پابرجا هستند. ارتفارع پل در بالاترین نقطه به ۲۶ متر و در کوتاهترین قسمت آن ۱۰ متر است در خصوص پایه‌های این پل باید به این نکته اشاره کرد که پایه‌های پل با سنگ‌های بزرگ و تراش خورده ساخته شده است مواد و مصالح بنای پل از سنگ، گچ و آجر تشکیل شده است. در کنار این پل بقایای سه پل دیگر از دوره‌های گذشته به جای مانده است که مشخصات پل‌های ساسانی را دارند و احتمالاً متعلق به همان دوره هستند. پل کشکان به شماره ۳۵۵ در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده است.
آدرس: 51 کیلومتر غرب خرم آباد - جاده کوهدشت
با تشکر از دوست عزیزم جناب آقای عبدالرضا قاسمی

نظرات 9 + ارسال نظر
قاسمی جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:13

سلام علی آقا . انصافا" از این پست جدید شما خیلی خوشحال شدم . عکسها بسیار زیبا بود . فقط در گزارشات تصویری اگه بتونی اطلاعات مختصری نیز اضافه کنی خیلی بهتر می شود . ممنون

سلام داداش ممنونم از لطفت راستش اطلاع کاملی در دست نداشتم که بخوام بنویسم.شاد باشی و سلامت

رضا جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:02 http://na-bakhshoode2.blogfa.com


سلام علی جان

این خاله زنکها که خیلی بدن
تازه اونایی که تا چند تا خانوم را میبنن فوری وارد بحثشون
میشن دیگه نور علی نور هستند.

سلام رضا جان قطعا همینطوره ...ممنونم از حضورت

امیر رضاپناه جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:27 http://www.ar48.blogfa.com

سلام علی جان
اطلاعات کامل را بنده عرض میکنم
بنویس
بازسازی پل کشکان با اعتبارات قطره چکانی و عملکرد لاک پشتی

سلام امیر جان حقا که اصل مطلب را بیان کردی دستت درد نکنه...

سایه جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:58 http://sayeft68.blogfa.com

سلام وشب به خیر

مجددا مطالب شمارو خوندم.
ازحضورتون عذرخواهی می کنم.
من واقعا فکرکردم که آثاری که تحت عنوان خط یانقش مطرح
کردید ، بعدها اضافه شده(مثلا درجریان مرمت ونوسازی).
به دقت خودم تاسف می خورم وازشما عذرخواهی مجدد دارم.
.
مطالب خوبی مطرح می کنید. من اصلا ازلرستان ،هیچ نوع
اطلاعی نداشتم ولی با این عکسها ومطالب نسبتا انتقادی
توجهم کاملا جلب می شه.
موفق باشید.

سلام سایه خانوم این چه حرفیه پیش میاد ممنونم که سر زدید شاد باشید و سلامت

رضا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 http://na-bakhshoode2.blogfa.com


...ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها ، قهرمانهایش بودند

ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک هایی به شکل نارنجک،
و می فرستادیم جبهه
......

دهه های فجر، مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان ، امام را دوست داشتیم


آدمهای لباس سبز ریش بلند ،قهرمان هایمان بودند
آنروزها، هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند.. وهنگامی که این قهرمانان، عراقی های شکم قلمبه را توی فیلمهای سینما می کشتند ،برایشان سوت می زدیم

شهید که می آوردند، از ته دل زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند، شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی

...ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام

...ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم

...ما ویدیو نداشتیم
...ماهواره نداشتیم

ما را رستوران نمی بردند که بدانیم همبرگر، کرم کارامل
و جوجه کباب چه شکلی است

....ما خیلی قانع بودیم به خدا


صحنه دارترین تصاویر عمرمان، عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی... یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش انگلیسی
A.B.C.D

زنهای فیلمهای تلویزیون ما ، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم
جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
بدنمان را ...هیچکس یادمان نداد

....و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی دیسکوها، کاباره های لاله زار و شهرنوها کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان ، من و تو ، ایکس باکس و
.... بزرگ می شود

و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند

سلام اقا رضا زیبا و گویا گفتید...شاد باشی

سپیده شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:14 http://sepedeh33.blogfa.com

سلام آقای کاظمیان ممنون از حضورتون لطف کردید من هم شما را به لینکهایم اضافه میکنم .
انشالا روزی شما هم شود .

سلام ... منم ممنونم از لطفتون.انشاالله

آتوسا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:56 http://www.atosa63.blogfa.com

سلام داداش علی..از شنیدن این مطلب (یعنی خوندنش)خیلی خوشحال شدم..عکسات قشنگ بود..یه چند باری این پل رو از دور دیدم..

طنز هم که حرف حسابه و جواب نداره(مطلب قبلیو میگم)

سلام آبجی ممنونم از لطفت شاد باشی و سلامت

مارال شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:08 http://WWW.HRZS.BLOGFA.COM

پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست؛؛

نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد...!
.
.
.
.


سلام داداش...خوبی....عذر تقصیر از غیبتم...امیدوارم روزگار بر وفق مرادت باشه و عزاداریهات مقبول درگاه حق...[گل][گل]

راستی حسابی خونه تکونی کردی...هم مطالب فوق العاده مفیدی آپ کردی و هم عکسهای زیبایی گذاشتی...

امیدوارم قلمت همیشه مانا باشه....

سلام آبجی عزیز دلمون برات تنگ شده بود خوشحالم که باز تشریف آوردی.ممنونم از لطفت امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی

رضا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 http://na-bakhshoode2.blogfa.com

عشق دوباره می رسد، شور و طلب دوباره کن
مایه نماند اگر تو را، وام بساز و چاره کن

گر ز درون شکسته ای، فاش مکن که خسته ای
هر که ز رأی پرسدت، سوی طرب اشاره کن

پریده رنگ روی تو، سیلی سخت بایدَش
کاسۀ آبروی را، مجمر پر شراره کن

میوه چو نخل بارور، با تن شرحه شرحه ده
خنده چو گل به هر سحر، با دل پاره پاره کن

دیدۀ بی فروغ را، چاره هنوز می توان
منّت سُرمه دان بکش، تیلۀ خود ستاره کن

جلوه کنان به دوش خود، شارۀ گل نشان فکن
زیور دست و گوش خود، خاتم و گوشواره کن

ساخته برگ و زین طلب، باره بسی گزین طلب
شادی پیشباز را، رو سوی ره سواره کن

آه، بدار اندکی، مانده ز کارها یکی
آینه رو به رو بنه، روی در او نظاره کن

گویدت این که : دیر شد، جان تو از تو سیر شد
پای بکش بگوشه ای، وز دو جهان کناره کن

سیمین بهبهانی

سلام و سپاس از کامنت زیبایت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد