ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
من غمگین بودم که چرا کفش ندارم اتفاقا مردی را دیدم که پا هم نداشت.
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد دیروز زیادی شلوغش کرده بودند...
او فقط فراموش کرده بود از خواب بیدار شود...!
سلام
دو قدم مانده به رقصیدن برف
یک نفس مانده به سرما و به یخ
چشم در چشم زمستانی دگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما
یلدا بر شما و خانواده ی محترمتون مبارک
سلام و سپاس از لطفتون خواهر گرامی
یلدا مبارک
سلام یلدای شما هم مبارک
دو قدم مانده به یلدا
به شبی خاطره انگیز و بلند
و گذر از دل تنگ برگ ریزان و خزان
به سپدی، به زمستان
و اناری که دلش قصه ی یکرنگی هاست
و امیدی به بزرگی خدا..
یلدایتان شاد و پر امید
سلام و سپاس از لطفتون
با درود
زندگی باغی است که با عشق باقی است
مشغول "دل" باش
نه "دل مشغول"
بیشتر غصه های ما
از قصه های خیالی ماست
پس بدان اگر فرهاد باشی
همه چیز شیرین است .
روزهای سرد آذر خوش
و یلدایتان شاد باد
سلام و سپاس از لطفتون.ممنونم.شاد باشید و سلامت
یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست
تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم
تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!
.
سلام خواهر عزیز.ممنونم از لطفتون یلدای شما هم مبارک.شاد باشید و سلامت
...
خسته ام خسته ز دنیای شما ای مردم!
کاش می شد که کسی حال مرا می فهمید!
...
نمیدونستم شما متن ادبی هم می نویسید گاهی
موفق باشید.
در پناه خدا....
سلام اینجا همه چی درهمه شاد باشید و سلامت
و چه سخت و طولانی بود گذر بر «وادی حیرت»!
مرگی که یک عمر طول کشید! غربت وطنم بود و آفتاب پدرم، کویر آتش خیز مادرم، با سرانگشتان نوازش گر باران اشک روئیدم و با گریه ابرهای اندوهبار سیراب نوشیدم و در خاک پر برکت و حاصلخیز درد ریشه بستم و با رنج پروردم و در انتظار قد کشیدم. تنهایی خانه دلم شد و انزوا بسترش و یأس گهواره اش و آرزوی بی امید پیر قصه گویش و شعر شیر پستان های دایه اش و بی کسی آغوش آرام بخشش و عطش آب خوشگوارش و افسانه شیرینی کامش و خیال حکایتگر معشوقش و اسطوره تاریخش و قصه خاطره ساز آینده اش و کلمات نوازشگر خوب و مهربانش و قلم جبریل پیام آورش و دفتر میعادگه محرمش و شب نخلستان خلوت نالیدنش و دوست داشتن آموزگارش و ایمان مکتبش و قربانی امتحانش و غربت وطنش و یأس امیدش و جدایی سرود هر سحرش و فرار زمزمه ی هر روزش و ... وردهر نیم شبش و رهایی(رستگاری) مذهبش و صخره و مهتاب میعادگهش و بهشت «اوپا» سر منزل آرزویش.
هبوط ص 76
سلام امیر جان واقعا زیبا بود لذت بردم ممنونم شاد باشی و سلامت
به شبنمی می ماند آدمی
و عمر چهل روایتش، به لحظه رویت نور
بر سطح سبز برگی می لغزد و بر زمین می چکد….
تا باری دیگر و
کی؟
وچگونه؟
وکجا؟…
زیبا و دلنشین بود ممنونم